کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

برای کیان عزیزم

کیان و سوپر گردی

سوپر گردی جز لغاتیه که بعد ازا زدواج وارد لغت نامه مامان مهسا شده.همیشه به نظرم باید رفت تو سوپر و همه چیزهای لازم را برداشت و رفت صندوق و اومد بیرون....ولی بعد از اشنا شدن با بابا مجید فهمیدم که بعضیها مثل بابا سوپر رفتنشون یک جور دیگست.....میری سبد برمیداری و تمام قفسه ها را میگردی و هرچی که دلت خواست و هوس کردی و حتی شاید نمیدونستی چیه فقط از بسته بندیش خوشت اومد را برمیداری....خیلی خیلی کیف میده که این سبد تا سرش پر باشه و بعد میری صندوق...ممکنه از نیم ساعت تا حتی ٤٥ دقیقه هم طول بکشه. اونهایی هم که گفتند من تو ماشین میمونیم تو برو و بیا مشکل خودشونه....اینطوریه که دیگه منم دم سوپر پیاده میشم و البته که تو هم این بازی را از بابایی به ار...
22 دی 1392

کیان و اولین برف بازی

پسر مامان بعد از اون روز که یک کوچولو برف اومد و تمام شد ، دوشنبه صبح دوباره برف شروع  شد و اینبار ادامه داشت.شهرمون بی نظیر شد از زیبایی و من شما را بعد از ظهر بردم برف بازی. اول فقط ذوق کردی که تو برف راه بری و بعد یکم دست به برف زدی ولی وقتی اولین گوله برف را درست کردم و زدم بهت با تمام وجودت ذوق کردی. نمیدونستی این بازی را میشه با برف کرد و .....اینقدر دوست داشتی که بعد از یک ساعت با یک عالمه کلک و اخرش هم با گریه بردمت خونه. باور کن منم عاشق برف بازیم ولی دیگه یک نقطه خشک هم برات نمونده بود.رفتیم خونه و شب دوباره با بابا مجید رفتیم برف بازی. رسیدیم خونه از خستگی بر خلاف شبهای دیگه ساعت 11 غش کردی و تا 8 صبح هم بیدار نشدی.البته مام...
18 دی 1392

اولین برف زمستانه

پسر مامان صبح اولین روز سال ٢٠١٤ میلادی مامان از خواب که بیدار شد دید که داره برف میاد و کلی ذوق کرد و وقتی شما بیدار شدی بهت گفت کیان داره برف میاد! گفتی کوجاست؟؟   بردمت پشت پنجره اتاق خواب و کلی ذوق کردی و لی اونجا خطرناک بود و برای همین اوردمت  تو آشپزخونه. نشستی پشت پنجره و برف را تماشا کردی و کاری که خیلی دوست داشتی اینکه سرتو بالا بگیری و از زیر برفهایی که دارند میاند پایین را تماشا کنی.   همونجا صبحانه هم خوردی و از ذوق برف برای اولین بار یک صبحانه کامل خوردی. نوش جونت عزیزم. البته اینا همش قسمت خوب قصه بود و قسمت بدش وقتی بود که برف تمام شد. بی وقفه میگفتی " مامان من برف خواست" و هیچ منطق و دلیل و تو...
15 دی 1392

عکس

    سلام!     یک روز سرد زمستونی و من دارم با مامانم میرم بیرون و شیطونیم گرفته         اینجا هم دنبال بارون میگردم و هی میگم مامان بارون خواست!!! پسری منم خواست ولی دست من وتو نیست....       بابایی داره فیلم میبینه . منم اینطوری مبهوت تلویزیون. یکم ترس هم اخر نگاهم هست     اینم ذوق سرشار به خاطر درست شدن خونه!     دارم کارتون میبینم ولی اونکه دستمه چه ربطی داره خیلی معلوم نیست.     مامانم بدون اجازه و نظر سنجی از من غذا گذاشته برام بپزه...من از اینا می خواستم خودم رفتم از ...
15 دی 1392

سال نو میلادی

      پسری مامان سال ٢٠١٣ رفت و سال ٢٠١٤ شروع شد. امیدوارم امسال برای همه مردم دنیا سال خوبی باشه . مهم نیست که کجای این زمین بزرگ زندگی میکنی و  دینت چیه و از چه فرهنگ و اعتقاداتی پیروی میکنی. حداقل تنها آرزوی مشترک بین آدمها صلح و ارامشه. هر کس که باشی و هر آرزویی که داشته باشی تا صلح و آرامش نباشه هیچ کدوم از رویاهات به حقیقت تبدیل نمیشه. پس اول سال میلادی برای همه ارزوی صلح میکنیم. شب سال نو رفتیم خیابون خاقانی و مامانی خواست که ازت عکسهای خوشگل بگیره ولی همه جا خیلی شلوغ بود و تاریک و ...خلاصه که عکسها در بدترین کیفیت ممکنه گرفته شدند و فقط برای یادگاری برات میزارم.      ...
15 دی 1392

24 ساعت وحشتناک

پسر مامان الان دقیقا معنی وحشتناک را نمیدونم شاید چیزی فراتر از این کلمه باید بگم و شاید هم یکم مهربان تر..... البته قیافه منو ببینی میگی چه مامان مهربونی و عجیبه که ایندفعه بر خلاف همیشه که همه میگفتند نی نی دوساله و پسر همینه...هیچ کس ازت طرفداری نکرد و عوضش همه به عقل مامانت شک کردند...در کمال خونسردی من در 24 ساعت اینقدر خرابکاری کردی که دیگه زن عمو با حوصله هم گفت من بودم میزدمش! ولی من فقط بهت خندیدم .دیگه انگار تمام توانم برای جدی بودن و دعوا کردن هم از بین رفت.نمیدونم چه اتفاقی برات افتاد که بی وقفه شروع کردی به خرابکاری. معمولا هفته ای یکی از این شاهکارها داشتی ولی دیگه نه با این سرعت و جدیت.... طبق عادت همیشگیت رفتی سراغ م...
12 دی 1392

کیان 28 ماهه شد!

پسر نازنین من در اولین ماه زمستان 92 شما 28 ماهه شدی. کیان در 28 ماهگی: وزن : 15:5 و قد : 96 سانت. -خودش عاشق وزن کردن خودشه. میره وزنه اتاقش را میاره و میزاره کنار وزنه ما و به زور میگه مامان بیا یا بابا بیا...ما باید بریم رو وزنه خودمون و بخونیم و بعد اون بره و ما باید کلی تعریف کنیم که افرین غذا خوردی بزرگ شدی. خودش هی میگه" من غذا خورد دست زنگ رسید بوزورگ!!!" ما هم باید بگیم اره عزیزم. -جملاتش دیگه تقریبا کامل شده.و جملات 4 تا 5 کلمه ای میسازه. -هنوز برای خواب پوشک داریم. از بس که شب تا صبح بیدار میشه و دوباره می خوابه. عجله ای هم نداریم فعلا هوا سرده باشه تا عید..... - تو هال پشت میز نشسته بابا مجید زنگ میزنه. دا...
12 دی 1392

اسباب بازی جدید کیان

پسری فکر کردی بابا مجید دوباره برات اسباب بازی خریده؟ اشتباه کردی . این بیچاره دستگاه بخور سرد جدیدته. دستگاه بخور سرد قبلیت یکدفعه از کار افتاد و دیگه بخور نداد. بردمش تعمیرگاه گفت که درست نمیشه و باید یک جدید بخرم. از اونجایی که بینی کوچولوی تو به شدت حساسه و اگه تو زمستون دستگاه بخور نداشته باشی بینیت میگیره زود رفتم و یک نو برات خریدم. فقط یادم نبود که تا پارسال تختت نوزاد نوجوان بود و میذاشتم بالای تخت و تو هم کاری باهاش نداشتی. البته یکبار اومدی بری سراغش گیر افتادی. یادته. عکسشم تو وبلاگت هست...دیگه بی خیالش شدی ولی امسال مگه بی خیال میشی. تختت دیگه نوجوانه و پا تختیها پایین و تو همش سراغ دستگاه بخوریتی. خاموش میکنی، روشن میکنی، زیاد...
11 دی 1392

دنیای این روزای کیان

عزیزم دنبال پرژه مشارکت همچنان شما داری با من آشپزی میکنی. و من هیچ وقت نمیدونستم غذا پختن میتونه اینقدر هم سخت بشه. مامانی جرات نداره یکدونه چیز هم تنهایی بریزه تو غذا که دیگه طوفان به پا میشه.....هی میگه من خواست من خواست     عاشق شکستن تخم مرغی و حتما باید غذا تخم مرغ داشته باشه. البته نداشته باشه هم تو میشکنی   هم زدن هم که جای خود داره     تازه ذوق هم داره     تازه لباسهاشم اتو میکنه. فقطهمبا اتو خودش قبول داره. به یکی هم راضی نمیشه.کلی لباس باید بیاریم و ببریم     پاهای مامانشم لاک میزنه.رنگارنگ.اگه پاک کنی هم کلی ناراحت میشه  ...
8 دی 1392

کیان و دوست دخترش

من که مادر سخت گیری نیستم و به نظر هم نمیاد که بابا مجید زیاد سخت گیر باشه. اگه اینطور بود که پسری از حالا دوست دخمر نداشت.   بزار ببینم انگار بهم زنگ زده   یعنی چه!! چرا پس برنمیداره؟     یه اس.ام .اس بدم ببینم کجاست بر نمیداره!     حرف نزنید انگار داره میگیره!!!     سلام عزیزم..خوبی؟ ...
8 دی 1392